پسر طلای منپسر طلای من، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه سن داره
مامانیمامانی، تا این لحظه: 41 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره
باباییبابایی، تا این لحظه: 42 سال و 2 ماه و 5 روز سن داره

زندگی نوشت های یک مامان

ماه 9

دیگه چیزی به ماه 9 نمونده همه اش 3 روز.ماهی که در آخرش بالاخره پسرم رو میبینم و الان همه دعام اینه که صحیح و سالم دنیا بیاد.بدون هیچ مشکلی. میخواستم از هفته دیگه خوردن عرق کاسنی رو شروع کنم اما خوندم که باعث انقباضات رحمی و زایمان زودرس میشه.منم که از الان انقباضات نامنظم برکستون هیکس رو دارم پس ترجیح دادم این عرق رو نخورم.تو سرچ کردنهام بابت پیشگیری از زردی نوزاد رسیدم به خاکشیر که تحقیقات انجام شده درباره اش حتی نشون داده بود که زایمان طبیعی رو تسهیل میکنه و زمان زایمان رو کاهش میده و توصیه شده بود به خوردنش و اینکه برای یبوست هم خوبه.خوب منم که الان یبوست دارم پس با یه تیر دو تا نشونو میزنم.این بود که اولین لیوان خاکشیر رو امروز عصر نو...
28 آبان 1393

نذری و مامان خسته

دیروز نذر شله زردی که برای کار بابا داشتم بالاخره انجام شد.البته با کمک دیگران.برای من از شله زرد قبل اینکه زعفرون بریزن برداشتن.خیلی  خوشمزه بود.وقتی هم که در دیگ رو برداشتن روش محمد افتاده بود.کامل و واضح.اشک تو چشمام جمع شد. عصر هم شیری که برای سلامتیت نذر کرده بودم رو بین دسته ای که از جلوی خونه مادرجون رد میشد دادیم.خداروشکر که انجام شدن به خوبی. مامان خسته است.نه از کار که از شرایط فعلیش.بیشتر بابت خونه.دعا کن پسرم دعا کن.
9 آبان 1393

هفته 31 یا 32 نمیدونم.عفونت ادراری

روزی که با زندایی رفتم بیمارستانشون ماما معاینه ام کرد.اونم یه مامای خبره و کاربلد.گفت ضربه هات مشکلی نداره اما شکم من انقباض داشت.انقباضی که خودم نمفهمیدم.ماما گفت وقتی کل شکمم سفت میشه عین توپ والیبال و تو نمیره این یعنی انقباض.بعد ازم آزمایش ادرار اورژانسی گرفتن و معلوم شد عفونت ادراری دارم اونم بی اونکه چیزی حس کنم. عصر که رفتم دکتر سریع دستور بستری داد و مامان همون شب بستری شد.بماند که 48 ساعت سخت رو گذروندم اما دیشب مرخص شدم.الانم سفالکسین میخورم.یه کوچولو هم خارش و کمی هم احساس سرماخوردگی خوبه تازه واکسن آنفولانزا هم زدم ها دیگه حوصله خارش رو ندارم.گمونم تا دوشنبه که وقت دکتر دارم یه کم کلیترومازول بزنم تا علائمم خوب شه.همه...
1 آبان 1393
1